یار دیرین
09 اسفند 1394 توسط کنیز زینب
عارفی را گفتند: دنیا را چگونه می بینی؟
گفت: آن چنان که بدون رضایت من برگی از درخت نمی افتد.
گفتند: مگر خدایی تو؟
گفت: نه ، راضی ام به رضای خدا
اینجا طلاییه است
یادگار شیرمردان دیروز ایران که امنیت امروز ما مرهون ناامنی شبهای شلمچه و طلاییه و هویزه و دهلاویه است. روزهای گرم و شبهای سرد جنگ، نشسته ام به تماشای سه راهی شهادت و می اندیشم که سالها پیش اینجا چه گذشت ، این سه راهی محل عبورچه کسانی بوده، چرا به این نام می خوانندش
خدایا، غرق می شوم خودم را در آن سالها در کنار رزمندگان می بینم ، چقدر نورانی اند اینها چه کرده اند با خود، وحشت صذای توپ و خمپاره تنم را می لرزاند ، جدا می شوم از آن همه هیاهو، دوباره برمی گردم ، گونه هایم خیس شده اند، بی اختیار گریه ام می گیرد….